کد مطلب:313502 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:218

ظهور کرامت باهره از حضرت ابوالفضل در بلده ی اردبیل
مرحوم خیابانی در كتاب وقایع الأیام، بخش مربوط به محرم الحرام می نویسد:

چون مقارن اختتام این كتاب مستطاب، كرامت باهره ای از حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام در بلده ی اردبیل ظاهر شد كه خصوصیت و اهمیت تمامی دارد، لذا لازم دیدم كه [داستان آن] برای روشنی چشم مؤمنین و مزید امیدواری محبین اهل بیت طاهرین علیهم السلام در این نسخه ی نفیسه درج شود.

قبل از اینكه این كرامت در تبریز معروف و منتشر شود، جمعی از اكابر تجار در مجلسی از برای حقیر تفصیل را نقل كردند. بنده منتظر شدم تا مكاتیب متواتر و در مجامع مذكور و منتشر گردید و حقیر بعضی از آن مكاتیب را كه از موثقین تجار از اردبیل ایفاد داشته بودند خواستم كه بعد از اتمام كتاب در اختتام ثبت كنم. از حسن اتفاق، سه نفر از سادات عظام و آقایان ذوی العزة و الاحترام: جناب سلیل الاطیاب آقا سید حسین آقا، ولد آقا میرزا زین العابدین، برادر مرحوم عالم جلیل حاجی سید كاظم آقای خلخالی كه سابقا در تبریز ساكن و چندی قبل در نجف اشرف به رحمت حق پیوست، و آقا سید جواد و آقا سید ابراهیم، پسران همین سید معظم «قدس سره» كه هر سه از مشتغلین و محصلین مدرسه ی ملاابراهیم هستند، از اردبیل وارد تبریز شدند كه خودشان حاضر واقعه و شاهد این كرامت باهره بودند و جناب آقای سید حسین آقا زبانا [كذا] در مجلس عمومی و برای حقیر در مجلس خصوصی، این كرامت را نقل فرمود، حقیر به این قناعت نكرده عرض كردم كه چون بنده درصدد ثبت این كرامت هستم می خواهم به خط خود مرقوم فرمایید تا اضبط و اوقع باشد.

آقا سید حسین آقا قبول فرموده تفصیل كرامت را به خط خود مرقوم داشتند. حاصل مرقومه اش به این نحو است كه:

روز هشتم شوال از سنه ی 1341 طرف عصر در بلده ی اردبیل، در مدرسه ی ملاابراهیم نشسته بودم، دیدم كه اهل شهر با اضطراب از هر طرف می دوند. گفتم: چه واقع شده؟! گفتند: حضرت ابوالفضل علیه السلام به كسی غضب كرده تحقیق كردم كه قضیه چطور است گفتند.



[ صفحه 307]



در شهر مالگیری است، دو نفر پلیس به حكم نظمیه به خانه ضعیفه ای رفته [اند] كه پنج و شش صغیری داشته و معاش آنها منحصر به یك اسبی بوده است. اسب را از طویله كشیده اند كه ببرند، ضعیفه آمده با كمال عجز التجا نموده و حضرت ابوالفضل علیه السلام را شفیع آورده، و پلیس دست كشیده خارج شدند. در این حال پلیس خبیثی، احمد نام، رسیده به این دو نفر گفته كه اینجا چه كار می كنید؟ گفتند در این خانه اسبی هست خواستیم بیاوریم، ضعیفه حضرت ابوالفضل علیه السلام را شفیع آورد و ما دست كشیدیم. احمد به آن دو نفر تغیر كرده داخل خانه ی ضعیفه شده اسب را بیرون آورده. ضعیفه باز آمده عجز و التجا نموده، آن شقی قبول نكرده، بالاخره حضرت ابوالفضل علیه السلام را شفیع آورده، آن خبیث گفته حضرت ابوالفضل علیه السلام مردی بود در سابق مرده و گذشته، اگر می داند بیاید اسب را از من بگیرد و به تو بدهد! ضعیفه گفته یا اباالفضل علیه السلام، خودت می دانی كه این چه می گوید، دیگر چاره از دست من رفته خودت حكم كن. در این حال، پسر مجیدخان، همسایه ی ضعیفه، آمده چهار هزار به احمد پلیس داده كه از اسب دست بكش، قبول نكرده اسب را از خانه بیرون آورده تقریبا بیست قدم رفته، مجیدخان خود مصادف شده چهار هزار علاوه كرده هشت قران می دهد. آن خبیث باز قبول نكرده، به یكی از آن دو پلیس گفته بیا سوار شو و اسب را ببر.

چون آن شخص خواست كه سوار شود، احمد به او گفت: چرا من این طور شدم؟! عطسه نمود و دو مرتبه سرفه كرده، فی الفور روی او سیاه شده و بر زمین افتاده به درك واصل گردید. آن دو پلیس حال را بدین منوال دیدند، فرار كرده به نظمیه خبر دادند. نظمیه حكم كرد قضیه را پنهان كنید و مخفی او را غسل داده دفن نمایید.

پلیسها آمدند و خلق را، كه برای تماشا ازدحام كرده بودند، كنار نموده نعش آن خبیث را به خانه ی خود بردند كه غسل دهند. رئیس قزاق مطلع شده حكم كرد كه بروید جنازه ی او را بگیرید و بگذارید مردم ببینند و تماشا كنند. قزاقها آمده در مقابل [مقبره ی] شیخ «صفی الدین اردبیلی» با پلیسها تصادف كردند كه می خواستند جنازه را در مقبره ی شیخ صفی دفن كنند، قزاق ها مانع شده نعش او را گرفتند و كفنش را پاره كردند كه مردم نگاه كنند. آقا سید حسین آقا گوید كه: بنده و آقا سید جواد و آقا سید ابراهیم در مدرسه در منزل بودیم كه گفتند نعش او را قزاق ها آورده در میدان عالی قاپو در مقابل شیخ انداخته اند



[ صفحه 308]



كه مردم تماشا كنند. ما هم رفتیم كه ببینیم. جمعیت زیادی بود. با صعوبت و زحمت تمام خود را سر نعش آن خبیث رسانیدیم، دیدیم صورت نحس او سیاه شده به رنگ آلبالو و از كثرت تعفن و شدت رایحه منتنه ی آن خبیث زیاده از یك دقیقه نتوانستیم توقف بكنیم. و گوید: بعضی از موثقین تجار گفتند كه، دیدیم فك اسفل او عقب رفته و فك اعلا پائین آمده، دهنش مثل دهن سگ شده بود!

در مكتوب دیگر نوشته بودند كه، تمام مرد و زن و بزرگ و كوچك آمده تماشا كردند و جنازه را به سنگ می زدند. الی عصر ماند، بعد به پایش ریسمان انداخته تمامی بازار و محلات را بگردانیدند، وقت غروب بدن نحس او را برده در كنار شهر در صحرا به چاه انداخته خاك ریختند. تا حال به این آشكاری كرامتی ظاهر نشده بود. از دوشنبه هشتم شوال الی امروز، هفت شبانه روز است بازار و دكان و كوچه ها چراغانی و شب و روز در بازار و محلات روضه خوانی است. [1] .


[1] وقايع الأيام خياباني: جلد محرم الحرام؛ الكلام يجر الكلام: آيت الله حاج سيد احمد زنجاني «قدس سره».